despair of stars

ناامیدی، تنهایی، سکوت

despair of stars

ناامیدی، تنهایی، سکوت

سوم شخص غائب

این نوشته مال سوم شخص غائبه

ببین بذار بهت بگم نمی دونم کی هستی ولی می دونم بچه اون انجمن مسخره ای، ای کم و بیش میشناسیم اما بدون اونی که شماها می شناختین مرده. من یکسال پیش مردم که البته تبدیل به یه زامبی شدم!!! (حالا این موضوع بماند واسه بعد)

من عوض شدم، بزرگ شدم. دیگه نه به اون انجمن نه به اون آدما(اگه بهشون بشه گفت آدم) فکر نمی کنم. اونا واسه من مردن حتی بعضی از اونایی که اسمشونو توی مطلب دوستی بردم...و خوشم نمیاد کسی فکر کنه بعد از اون اتفاقات من گوشه نشینی می کنم و غصه اون روزا رو می خورم و میگم ای کاش بازم... نخیر من بابت اون روزا شرمنده ام و ازشون بدم میاد که باعث شدن به چیزی که ازش همیشه متنفر بودم تبدیل بشم.

ببین نه واسم مهمه که کی هستی نه اینکه دربارم چی فکر می کنی اما اینارو محض اطلاع میگم:

من بزرگ شدم بیشتر از اونکه بتونی فکرشو کنی چه در ظاهر چه در باطن( موهام داره سفید میشه) اگه غصه ای دارم مربوط به اون گذشته نیست مربوط به اینه که اون گذشته روی من تأثیراتی گذاشته که حالا حالاها رفع شدنی نیست. من مشکلاتی دارم که نزدیکترین آدمای دور و برم هم نمی دونن و حتی نمی تونن فکرشم بکنن. من خوشم نمیاد آه و ناله راه بندازم و داستانه بدبختیامو تعریف کنم، من فقط می خوام بدونه مزاحم دردودلم رو اینجا بنویسم. از نصیحت هم نفرت دارم پس بهتره دست از این اظهار فضل کردنات برداری و دیگه رو اعصابم رژه نری یا خودتو معرفی کنی ببینم کوپنت چه قدره تا اون وقت بهت بگم من کی ام و به چی تبدیل شدم( واست توضیح بدم من اینقدر عوض شدم که تو دیگه نمیتونی منو بشناسی).       

نظرات 2 + ارسال نظر
لیلا دوشنبه 15 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 10:30 ب.ظ http://www.excuseme.persianblog.ir

فکر اینکه از خاطرش رفته باشم آزارم می داد یک روز دوروز با خود گفتم هرگز مرا ازخاطر نخواهد برد ماهها گذشت با خود گفتم شاید مرا به خاطر داشته باشد سالی گذشت با خود گفتم کاش مرا به خاطر بسپارد سالها رفت حس کردم ازخاطرش رفته ام اما یک روز که از خیابان عبور می کردم او را دیدم واو ناگهان به من نگاه کرد وگفت مرا به خاطر می آوری ؟ و نمی دانم چرا هر چه فکر کردم او را به خاطر نیاوردم شاید تو دلیلش را بدانی ؟

منم دلیلشو نمی دونم

سوم شخص غایب شنبه 27 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 09:24 ق.ظ

انگار خیلی روی من حساس شدی! بی خیال بابا، زیاد خودتو اذیت نکن. من قصد مزاحمت و دردسر درست کردن ندارم. اگه بخوای دیگه هم تو وبلاگت نمیام. در مورد اسمم هم شرمنده، نمی تونم بگم. البته فکر هم نمی کنم زیاد موضوع مهمی باشه. در هر صورت احتمالا این آخرین کامنت من تو این وبلاگ بود. خداحافظ.

همون بهتر که دیگه نیای ترسو!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد