despair of stars

ناامیدی، تنهایی، سکوت

despair of stars

ناامیدی، تنهایی، سکوت

کسی به فکر گلها نیست

کسی به فکر ماهی ها نیست

کسی نمی خواهد باور کند که باغچه دارد میمیرد

که قلب باغچه در زیر آفتاب ورم کرده است

که ذهن باغچه دارد آرام آرام

از خاطرات سبز تهی می شود

و حس باغچه انگار چیزی مجردست

که در انزوای باغچه پوسیده ست

پدر به مادر می گوید:

وقتی که من بمیرم دیگر

چه فرقی می کند که باغچه باشد

یا باغچه نباشد

مادر همیشه در ته هر چیزی

دنبال جای پای معصیتی می گردد

و فکر می کند که باغچه را

کفر یک گیاه آلوده کرده است

برادرم به باغچه می گوید قبرستان

برادرم شفای باغچه را

در انهدام باغچه می داند

من از زمانی

که قلب خود را گم کرده است می ترسم

من از تصور بیهودگی اینهمه دست

و از تجسم بیگانگی اینهمه صورت می ترسم

من مثل دانش آموزی که

درس هندسه اش را

دیوانه وار دوست دارد تنها هستم

و فکر می کنم که باغچه را

می شود به بیمارستان برد

من فکر می کنم

و قلب باغچه در زیر آفتاب ورم کرده است

و ذهن باغچه دارد آرام آرام

از خاطرات سبز تهی می شود

 

                                                                                   فروغ فرخزاد

البته با اجازتون یه جاهاییش حذف شده

نظرات 1 + ارسال نظر
4ever پنج‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 02:39 ق.ظ

حیف که هم از خانم فرخزاد و هم از این شعرشون شدیدا متنفرم وگرنه می گفتم چه شعر قشنگی!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد